♥♡❤ღعشق اولღ❤♡♥
سلام دوستان گلم ممنونم که به وبلاگم سر زدید امیدوارم بهتون خوش بگذره خب من خودم یه عاشقم این وبلاگم برا عاشق ها درست کردم امیدوارم تونسته باشم نظرتون رو جلب کن
 
 

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه     نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .                                                     
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بما


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 9:6 :: توسط : حمید ایرانی

 

 

گاهـی آرزو میکـنم ...


کـاش هـرگـز نـمیدیـدمـت تا امـروز غــم نـدیدنـت را بخورم!!!


کـاش لبـخـندهایـت آن قـدر زیبا نبـود کـه امـروز آرزوی دیـدن یـک لحـظه فـقط یک 

لحـظه از لبخـندهای آرامـش بخـشت را داشته باشم!


کـاش چشـمان معـصومـت بـه چشمانـم خیـره نمیشـد تا امـروز چشـمان مـن به یـاد 

آن لحـظه بـهانه گـیرند و اشـک بـریزنـد!


کـاش مهـربانیـت را حـس نـکرده بـودم تـا امـروز محتـاج نـگاه مهـربانـت باشم!


کـاش نـمیدانسـتی کـه چـقدر دوستـت دارم تـا امـروز با خـود نگـویم :

"چـرا؟ او که میـدانسـت چـقدر دوستـش دارم"!!

عكس عاشقانه ي غمگين و احساسي

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 9:5 :: توسط : حمید ایرانی

 

 

عكس عاشقانه احساسي و غمگين شب

 دوباره طپش این دل بیقرارم

دوباره سایه حرفهای تو که روی دیوار روبه رو می افتد

دلم میخواهد همه دیوارها پنجره شوند ومن تو ار در میان چشمانم بنشانم

 


دوباره شب،

دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ابرهای عالم پر نمی شود

 تا تمام باران را بگوید

 


دوباره شب،

دوباره یاد توکه این دل بیقرار را بیدار نگه داشته

دوباره شب، دوباره تنهایی؛ دوباره سکوت

                                                   و دوباره من ویک دنیا خاطره... 

 

خدایا چقدر شب رو زیبا آفریدی برام مثل یه پناهگاه میمونه

 تمام دلتنگی های من توی دل شب پنهانه، چه سینه بزرگی داره واسه رازداری...

 عزیزم خاطرات قشنگت رو گذاشتم کنج قلبم تا موقع دلتنگیام اونا رو به خاطر بیارم

 بدجوری دلتنگم...

 خیلی سخته کسی رو با جون و دل دوست داشته باشی

 ولی حسرت گرفتن دستاش تا ابد کنج دلت باقی بمونه

 حسرت اینکه یه دفعه بهش بگم دوسش دارم به دلم مونده 

خدایا خودت کمکم کن...


 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 9:4 :: توسط : حمید ایرانی

عكس عاشقانه فواره

حالی پریشان دارم ، غصه ای بی پایان دارم ،


انگار گذشته های تلخ از خاطرم رفتنی نیست ،


آن صحنه تلخ عشق فراموش شدنی نیست.


کاش در دلم چیزی نماند از قصه تلخ عشق ،


گهگاهی که تنها هستم اشک میریزم و خودم را سرزنش میکنم


با خود میگویم روزی از یادم میرود خاطرات تلخ ،


اما آنچه که میگویم تنها برای آرامش این دل است،


از درون قلبم چه خبر؟ خبری نیست جز غوغای غمها.


حالی پریشان دارم ، غمی بی پایان دارم ،


انگار باید پا به پای خاطرات سوخته ، سوخت


اینها همه تقدیر و سرنوشت من است.


بیخیال دنیا ، حال من همیشه پریشان است.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 9:0 :: توسط : حمید ایرانی

love3 IranYan عکس های عاشقانه جدید با متن

 

آرامــش ظـاهــرم گـمــراهـت نکنــــد؛

آشفتــه تـر از این حـرف ها هســـتم !

عاشقی می کنم!

لج می کنم!

بد اخلاق می شوم!

دست خودم نیست …

ساعت و زمان هم ندارد!

تــو که نباشی …

زندگی باید به کام من تلخ شود !!!
::
::
دلت که تنگ یک نفر باشد

خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد

و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد

تو دلت تنگ است !
دلت برای همان یک نفر تنگ است

تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمی شود
::
::
آه تو چه میدانی از دلتنگم !

گاهی به خداوند التماس میکنم خواب آمدنت را ببینم

می فهمی ؟!؟

خواب آمدنت را …

وقتی دلتنگ صدایت میشوم

حتی به گوشیم التماس میکنم !

برای دوباره شنیدن صدایت
خدا که جای خود دارد
::
::

 

امروز یادم افتاد به دفتر خاطراتی که خیلی وقت است
چیزی در آن ننوشته ام
با خودم میگویم :
فکرش را بکن یک روز میمیری او میماند و این دفتر
::
::
دلم میسوزد برای تو…
که میشکنی روزی که من نیستم
تو این دفتر را میخوانی
خرد میشوی وقتی میفهمی
چقدر دوستت داشتم … !!
::
::
تـــ ــو ای عشــــق آسمــانی مــ ــن
بــدان…
حتــی اگـر هـــزار شــــب آرزویـــی هـم بیایــــد و بــــــرود
بـاز تـــو…
پروانـــــــ ـــه ای تریـن آرزوی مــــ ـــن خواهــی مانــــد
حتـی اگـر همیشــه محــــــال باشــی…
::
::
یاد دارم سال ها پیش وقتی کسی گناه میکرد
داغ بر پیشانیش می زدند …
عشق تو مگر گناه کبیره بود
که داغش را به دلم گذاشتی ؟
::
::
یــه وقتــایــی دوس داری هـیـچ کســی رو نـبـیـنــی
تــنـها بــاشـی
هـــی اشـک بــریــزی
کـسـی هــی بـهــت نـگـــه چــی شــده ؟
نــفـس عـمیــق بــکـشــی
آه بــلنــد بـکــشـی
تــنـها بــاشـی
تــنـهـای تــنــهـا !!!
دیـشـب از خــدا خــواستــم
حـشــره‌ای بــاشـم
تــا بــه کـفـش‌هــایـت بــوسـه کنــم ….
کـــــاش کمـی آرزویت بودم…!!!
نــیسـتـی درســت زمــانی کــه بــایــد بــاشــی ..
::
::
آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود / از خـدا می طلبـم تا به سـرم باز آید
نـذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی/ تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
::
::
دستــ هــایمــ …

این روزهـآ بوی حافـِظ می دهند !…

تـفأل که می زنَمــ … کَنعـــآنم … بدجـور یوسُفَش را مےخواهد !!
::
::
کجــای فــال حافظ نـشستــه ای؟

کـه هــر چـه میگیــرمت …

نمی آیی …!!!
::
::
دیگر برنمی‌گردی

این، مثلِ روزْ روشن است.

اما …

مادر به دلَ‌ش بَرات شده می‌آیی …

و من، باور می‌کنم!

::
::
به آنکه حتی دشنه اش را عاشقم

چون دوستت می دارم
::
::
امروز هم گذشت وُ

نیامدی.

ناشُکر نیستم

فردا هم روزِ خداست …
::
::
طوری ام نیست خرد و خمیرم فقط

همین …

کم مانده است بی تو بمیرم فقط

همین …

از هر چه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در مرز چشمهای تو گیرم فقط

همین …

نه من دیگر به هیچ چیز لب نمی زنم

گرچه از بوسه های تو سیرم فقط

همین …

با دیدنت زبان دلم بند آمده است

شاعر شدم که لال نمیرم فقط

همین….

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

love3 IranYan 6 عکس های عاشقانه جدید با متن


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:50 :: توسط : حمید ایرانی

عکس تو
بر عکس تو
مدام در آغوش من است …
.
.
تاریکی این خانه مرا میبیند و من این خانه را بی تو همیشه تاریک میبینم …
.
.
دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن …
.
.
پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “یادها” نمیلرزد …
.
.
دل شکسته را بند هم که بزنی ، بی فایده است ؛ هر کاری بکنی باز هم غم و غصه از ترک هایش چکه می کند !
.
.
پشیمان اند کفش هایم که این همه راه را ؛ راه آمدند با نیامدن هایت …
.
.
شیشه های شکسته تعویض می شوند …
پل های شکسته ، تعمیر …
آدم های شکسته ، فراموش !!!
.
.
چشم گذاشتم و تو رفتی ، اما تا همیشه شمردن شرط بازی نبود …
.
.
موی سپید ، نمی پوشانمت تا به بخت سیاهم ، همه معتقد شوند …

.
.
هر شب ماه ، سرِ آفتاب را زیرِ ابر میکند و من هر شب ، سرم را زیرِ آوار نبودنت …
.
.
با هر نفس بغضی را فرو میدهم ، این روزها گلو دردی گرفته ام که یادگاری توست …
.
.
دیگر صاف راه نمیروم !
مهم نیست بگویند : سالم نیستم ، مهم این است تو میدانی غم نبودنت کمرم را خم کرده …
.
.
می گویند : ساده می نویسی …
از من می خواهند به نوشته هایم شاخ و برگ دهم …
آنها گناهی ندارند ، نمی دانند که دیگر کار ما از شاخ و برگ گذشته است !
مهم ریشه بود که تیشه خورد …
.
.
همه لحظه ها بی تو خاموش شده اند …
چراغی روشن کن ، من از بی تو بودن میترسم !
.
.
آنقدر سرگرمِ “اوقات فراغت” بودم که فکری به حال “روزهای فراقت” نکردم …
.
.
عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره :
اول شیرین ، بعد دوست داشتی ، سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی …
.
.
به پولت نناز ، خدا رو چه دیدی ؟ شاید یه روز درد قیمت پیدا کرد و من شدم مولتی میلیاردر شدم …
.
.
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگی واقعیت داشت ، خط فاصله بود …
.
.
هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان با نتیجه گیری مشکل دارم …
“چرا رفتی ؟”
.
.
برای قرصهایم لالایی می خوانم تا به خواب روند و فراموش نکنند که خواب آورند نه یاد آور …
.
.
کاش سرخپوستی بودم تا رد شاخه های شکسته را می گرفتم و تو را پیدا می کردم …
حالا سالهاست همه چیز شکسته و من ، روز به روز بیشتر گمت می کنم !
.
.
به راستی اگر گوشه این اتاق نبود ، من آواره بودم !
.
.
درد مرا شمعی می فهمد که برای دیدن یک چیزِ دیگر آتشش میزنند …
.
.
گاهی گذشتن از یکی خیلی سخته ، یه چیزی مثل جون کندن … مثل مردن !
“بیتا فیروزکوهی”
.
.
درد دارد وقتی تنها پیروزیت در زندگی ، جداییت باشد …
.
.
وقتی که اشک هایم بی اختیار سرازیر میشوند و دلم میگیرد ، هیچ چیز مانند تکیه دادن به شانه های تو آرامم نمیکند …
.
.
سوختم همچون شمع !
کسی اما قصه سوختنم را نشنید …
.
.
اینکه مرتب خودتو به دیگری یادآوری کنی تا فراموش نشی ، عجیب غم انگیزه !
.
.
در سرمای وجودم  دلم عجیب هوای گرمای دستانت را کرده است …
.
.
همیشه برایم سوال است :
اگر قرار بود روزی او را نبینم ، چرا خدا خواست که دوستش داشته باشم ؟
.
.
از وقتی رفته ای یادت را برمیدارم و شانه میزنم روزهای نبودنت را ، تا گم شود این همه پریشانی حتی برای لحظه ای …
.
.
تقصیر تو نیست ، حتما اشتباه از متصدی آرزوها بوده که تو نصیب دیگری شدی …
.
.
فکر تخریب من نباش !
به آخر که رسیدی دست تکان بده ، خودم فرو می ریزم …
.
.
گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب ، ساعت را روی “هیچوقت” کوک کنم …
.
.
فرض کن به عکاس بگویم تارهای سپید را سیاه کند و چین و چروک ها را ماستمالی و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد !
ولی باز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام …
.
.
جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست …
بگو کجا ایستاده ای ؟



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:46 :: توسط : حمید ایرانی

ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻣﺸﺐ

ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﻣﻦ

ﺳﯿﮕﺎﺭﻭﺳﮑﻮﺕ،
ﺩﺍﺭیوﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻣﺸﺐ

ﺑﻐﺾ، ﮐﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ

ﺁﻏﻮﺷﺖ، ﺗﺸﻨﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﻭﺳﺖ ﺍﻣﺸﺐ

ﺳﺒﺐ، ﻣﻦ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﯽ ﺍﻡ
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﯾﺪﻧﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺍﻡ

ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ،ﻋﻘﻞ،بﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﺸﺐ

ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ،ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺑﻮﺩﻧﺖ
ﻫﻤﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻨﺖ
ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻋﺸﻖ، ﺣﻀﻮﺭ، ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ
ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺁﻥ ﻟﺒﺖ

ﻫﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻮﯼ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩ،

ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻣﺸﺐ ...

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:41 :: توسط : حمید ایرانی

 

   آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!


 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    بهار من مرا بگذار و بگذر
    رهایم کن برو دلدار و بگذر
    من عادت می کنم اینجا به غمها
    مرا پر کن از این اجبار و بگذر…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …


 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
    ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
    نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه


  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”


 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    اولین خنده ز بی دردی بود
    آخرین گریه ز بی درمانی
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من که به هیچ دردی نمیخورم …
    این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    نمیدانی چه حالب دارم “من” وقتی که از “من” حال “تو” را میپرسد…
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …


 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چند تکه از تو
    پریشان افتاد
    ته فنجانی که فالم را می گرفت…
    می گفت آرام نیستی
    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شبانه هایم برای تو
    عشق هم…
    خاطره ی مُرده ای باشد
    برای وقت های کسالت
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
    نمیبره ، اما تا می

تونه زخم میکنه…


:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خــوب ِ مــن ،
    همین جا درون شعرهایم بمان
    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !


:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
    استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من ماندم و حلقه طنابی در مشت
    با رفتن تو به زندگی کردم پشت
    بگذار فردا برسد می شنوی
    دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:36 :: توسط : حمید ایرانی

 

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم

 

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میخواهی بروی؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نكن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میكشد

طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو.....

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود................

نمی بخشمت............................

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

حالا كه دست هایت چتر نمی شوند
حالا كه نگاهت ستاره نمی بارد
حالا كه خانه ای برای ما شدن نداریم
از كاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، ‌خیس اشك هایم نشود

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


ه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و
به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داری
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه وجودت له شده ....
چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی....
چه قدر سخته وقتی
پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه هنوزم دوسش داری .......
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی
و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب

بگی : گل من باغچه نو مبارک

  

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
 
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
 
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
 
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
 
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
 
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
 
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
 
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
 
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
 
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))
 
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.
 
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...
 
باور کن...
 
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:22 :: توسط : حمید ایرانی

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .

 


فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای...

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم...و اشکهای

خداحافظی را !!

 

 

تو که میدانستی با چه اشتیاقی...خودم را قسمت میکنم

پس چرا ...زودتر از تکه تکه شدنم...جوابم نکردی...برای

خداحافظی ...خیلی دیر بود...خیلی دیر !!

 


شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

 

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 

 

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !

 

 

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول...لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود...

نا مهربان.. خداحافظ


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 8:14 :: توسط : حمید ایرانی
درباره وبلاگ
به وبلاگ همون عاشق نیمه راه خوش اومدید همونی که تنهام گذاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق اول و آدرس hamid.almani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 139
بازدید هفته : 391
بازدید ماه : 4027
بازدید کل : 286226
تعداد مطالب : 283
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->




kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ