♥♡❤ღعشق اولღ❤♡♥
سلام دوستان گلم ممنونم که به وبلاگم سر زدید امیدوارم بهتون خوش بگذره خب من خودم یه عاشقم این وبلاگم برا عاشق ها درست کردم امیدوارم تونسته باشم نظرتون رو جلب کن
 
 

حکم من مرگ عشق بود و بس

در این دیار، حسرتی بود و بس

حکم تو مث آب زلال بودن است

در این دیار، عاشق یار بودن است

حکم من بی قراری برای تو بود

در این دیار، آوارگی برای تو بود

حکم تو رنگ سرخ عشق داشت

در این دیار هر کجا که گویی جا داشت

حکم من رنگ سیاه جدایی برایم گذاشت

در این دیار، رو سیاهی برایم گذاشت

آخر

حکم من شد مرگ با چشم گریون

حکم تو شد زندگی با عشق مجنون


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:12 :: توسط : حمید ایرانی

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی نه خالی نه خواب وخیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همآواز با ما

تو را دوست دارم تو را دوست دارم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:12 :: توسط : حمید ایرانی

گفتی : عاشقتم

گفتم : دوستت دارم

گفتی: اگه یه روز نمبینمت میمیرم

گفتم: من فقط ناراحت میشم

گفتی: من به جز تو به کسی فکر نمیکنم

گفتم: اتفاقا من به خیلی ها فکر میکنم

گفتی : تا ابد تو قلب منی

گفتم: فعلا تو . تو قلبم جا داری

گفتی: اگه بری با یکی دیگه من خودم رو میکشم

گفتم: اگه تو بری با یکی دیگه

من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم

گفتی:...

گفتم:...

حالا فکر کردی فرق ما این هاست نه ؟!

فرق بین من و تو اینه که

تو دروغ می‌گفتی و من راستشو ...

 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:10 :: توسط : حمید ایرانی

تو می‌خندی ، حواست نیست و من آروم می‌میرم

تو می‌رقصی و من، عاشق شدن رو یاد می‌گیرم

چه جذابی ... چه گیرایی

چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد

توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد

منو پک می‌زنی آروم

خرابم می‌کنی از سر

رژ لب روی ته سیگار

تن من زیر خاکستر

تنم می لرزه و میری ... حواست نیست

هوامو کام می‌گیری ... حواست نیست

حواسم هست و می‌میرم ... حواست نیست

کنارت اوج می‌گیرم ... حواست نیست

تو می‌خندی، حواست نیست...

Heart Divider


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:9 :: توسط : حمید ایرانی

بیا سوار قصه رو رو اسب خستگی ببین

ببین شدم یک خاطره فقط همین فقط همین

ببین بهار عشقمون پر از گلهای پرپره

غم جفت مهربونتو به باغ گریه می بره

ای تو مثل قصه با من همسفر تا مرز رویا

این منم تنهای تنها خسته از تکرار شبها

 دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
ــ
ـ


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:8 :: توسط : حمید ایرانی

 

" چشمهایت " : که گریختند

 

 

" دستهایت " : که پس زدند

 

 

" قدمهایت " : که دور شدند

 

 

کلمات سردی که بر " زبانت" جاری شدند

 

 

" دلت " : که به حال گریه هایم نسوخت

 

 

نازنین سایه ام

 

 

هنـــوز هم باید دل خوش کنم

 

 

که با " تمـــام وجــودت " دوستم داری ؟!

 


 

دل شکست

 

 

بغض در چشمهایم شکست

 

 

اسمت در حنجـــره ام شکست

 

 

آرزوی یکبار صدا کردنم در ازدحام سکوتت شکست

 

 

می بینی سایه جان!

 

چه بشکن بشکنی برپاست از دولت تو !!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:2 :: توسط : حمید ایرانی

 

همیشه بعد از دیدنت

بیشتر به شک میفتم

تو را باید باور کنم

یا باورم را که می‌گوید

دروغــــــی

هی فکر می‌کنم

آنقدر فکر می‌کنم

که یادم می‌رود

به چه فکر می‌کردم!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:1 :: توسط : حمید ایرانی

 

ايكاش در چشم هايت ترديد را ديده بودم


يا از همان روز اول از عشق ترسيده بودم


ايكاش آن شب كه رفتم از آسمان گل بچينم


جاي گل رز برايت پروانگي چيده بودم


گل را به دست تو دادم حتي نگاهم نكردي


آن شب نمي داني اما تا صبح لرزيده بودم

 
آن شب تو با خود نگفتي كه بر سرمن چه آمد

 
با خود نگفتي ز دستت من باز رنجيده بودم


انگار پي برده بودي ديوانه ات گشته ام من


تو عاشق من نبودي و دير فهميده بودم


از آن شب سرد پاييز كه چشم من به تو افتاد


گفتم ايكاش شب ها هر گر نخوابيده بودم


از كوچه كه مي گذشتيم حتي نگاهم نكردي


چشمت پي ديگري بود اين را نفهميده بودم


آن شب من و اشك و مهتاب تا صبح با هم نشستيم


ايكاش يك خواب بد بود چيزي من ديده بودم


تو اهل آن دوردستي من يك اسير زميني

 
عشق زمين و افق را ايكاش سنجيده بودم


بي تو چه شبها كه تا صبح در حسرت با تو بودن


اندوه ويرانيت را تنها پرستيده بودم


وقتي صدا كردي از دور با عشوه اي نادرت را

 
آن لهجه نقره اي را ايكاش نشنيده بودم


انگار تقصير من بود حق با تو و آسمان است


وقتي كه تو مي گذشتي از دور خنديده بودم


اما به پروانه سوگند تنها گناهم همين ست


جاي تو بودم اگر من صد بار بخشيده بودم

 
بايد برايت دعا كرد آباد باشي و سرسبز


ايكاش هرگز نبيني چيزي كه من ديده بودم


اندوه بي اعتناي چه يادگار عجيبي ست


اما چه شب ها كه آن را از عشق بوسيده بودم


حالا بدان تو كه رفتي در حسرت بازگشت


يك آسمان اشك آن شب در كوچه پايشده بودم


هر گز پشيمان نگشتم از انتخاب تو هرگز


رفتي كه شايد بدانم بيهوده رنجيده بودم


حالا تو را به شقايق ديگر بيا كوچ كافيست


جاي تو بودم اگر من اين بار بخشيده بودم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 14:56 :: توسط : حمید ایرانی


 


چه زود ازبودن کنارمان خسته شدی

 

 

 

چه زود در میان خاطرات محو شدی

 

 

 

چه زود شمع های وجودت خاموش گشتند

 

 

چه زود و چه زودتر به باد فراموشی سپرده شدی

 

 

سایه جانم

 

 


زود رفتی اما هنوز با یادت با خاطراتت با تمام بودنت روز را شب میکنم و شبها در غم نبودنت می گریم

 

 

 

رفتنت را هیچ گاه باور نخواهم کرد چون تو را در اعماق وجود خود همیشه شاد و زنده می یابم

 

 

 

شمع های تولدت هنوز روشن است به این امید که بیایی...

 

 

 

به این امید که تک تک شمع ها را تو خاموش کنی

 

 

 

اولین شمعی را که خاموش کنی تمام غم ها محو میشوند و دیگر جایی برای غصه خوردن نیست

 

 

 

با اولین شمع گرچه وجودم فنا می شود ولی روحم آنجایی ست که همیشه آرزویش را داشتم...

 

 

 

می دانم که توام احساس تنهایی میکنی...همیشه از غربت و غریب بودن می ترسیدم...

 

 

 

اما اکنون تورا در میان این همه انسان غریب می بینم...چون تو همرنگ هیچ کس نیستی...

 

 

 

عجیب دلم هوایت را کرده

 

 

 

کاش می دانستی که با رفتنت تمام امیدهایم را با خود بردی

 

 

 

چندی است که عجیب احساس دلتنگی میکنم

 

 

 

چندی است که تمام روزهایم با حسرت سپری می شوند

 

 

 

نمی دانم این روزگار شوم بد سرشت دیگر چه برایم رقم خواهد زد

 

 

 

دیگر از تمام بودن ها و نبودن ها بیزارم...

 

کاش معجزه شود...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 14:53 :: توسط : حمید ایرانی

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود شنیدی میگن ازهردست بدي ازهمون دست ميگيري.

 

زيبا ترين گل با اولين باد پاييزي پرپر شد. با وفاترين دوست به مرور زمان بي وفا شد. اين پرپر شدن از گل نيست از طبيعت است و اين بي وفايي از دوست نيست از روزگار است.

 

 

در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه كردم

 

در بي كسيم براي تو كه همه كسم بودي گريه كردم

 

در حال خنديدن بودم كه به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه كردم

 

در حين دويدن در كوچه هاي زندگي بودم كه ناگاه به ياد لحظه هايي كه بودي و اكنون نيستي ايستادم و آرام گريه كردم

ولي اكنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي كه به خاطرت اشك هايم را قرباني كردم

ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 14:51 :: توسط : حمید ایرانی
درباره وبلاگ
به وبلاگ همون عاشق نیمه راه خوش اومدید همونی که تنهام گذاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق اول و آدرس hamid.almani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 87
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 500
بازدید کل : 281392
تعداد مطالب : 283
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->




kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ