پشت دیوار تنهایی ها نشستم
برای تو و قلب پاکم گريه کردم
گفتم يبا ای نازنينم
بيا که ديگر طاقت دوری ندارم
گفتم بيا قفل سکوتم را شکستم
بيا ببين که دل به آوای تو بستم
گفتم ببين تاج غرورم زير پايت
شد ذره ذره قلب من با آن نگاهت
گر نرفتم من دو پايم خسته بود
هر چه من فرياد کردم هر دو گوشت بسته بود
نازنين اين دل شکست از جور تو
شور عشق و عاطفه پژمرد از هجران تو
اين منم تنهای تنها خسته از بيداد تو
تو کجايی ؟ بسته اند آنجا مگر چشمان تو؟ .......
نظرات شما عزیزان: